. | ||
|
شبی از شهد لبهایت چشیدم بدین شیرین لبی کس را ندیدم
سر انگشتم میان تار زلفت گهی این سو گهی آنسو کشیدم
که من عمری به دنبالت دویدم
تو بالیدی و چون گل خنده کردی
و من سروی که در پایت خمیدم
غم عالم همه کردی به بارم
تو سنگی می زدی من می پریدم
ولی مرغ دلم بیتاب می شد
دوباره سوی تو پر می کشیدم
دلم کم کم به پایت پیر گردید
و میبینی که پیر و سر سفیدم
و تو گفتیکه دیگر شکوه کم کن
همین است عاشقی ای نا امیدم
و من گفتم که دیگر بردم از یاد
کنون کز شهد لبهایت چشیدم
خوب بید؟ نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: شعر و ادبيات، ، برچسب ها: شعر, , [ جمعه 13 بهمن 1391
] [ 12:25 ] [ طاها رضایی ] |
|
[ طراحي : منجي آل طه ] |