. | ||
|
این جمعه وعده بود بیایی ، چرا هنوز؟ این هفته هم گذشت و ندیدم تو را هنوز شاید کنار غربت یک جاده مانده ای در ازدحام فاجعه ی راه ، یا هنوز اینجا تمام خاطره هایم ، کپک زدند من مانده ام مگر که بیایی ، بیا هنوز این جمعه های ساده که از راه می رسند یک جفت چشم مانده به راه تو ، تا هنوز اینجا به روی راه تن جاده مانده است یک چتر پاره پاره و یک رد پا ، هنوز هرگز نیامدی و چه بی رنگ مانده اند تقویم های کهنه و این جمعه ها ، هنوز محمد حسین درخشی موضوعات مرتبط: مذهبی، شعر و ادبيات، ، برچسب ها: انتظار, مذهبی, محمدحسین, درخشی, مهدی, مهدویت, امام زمان, شعر, , [ شنبه 5 بهمن 1392
] [ 13:25 ] [ محمد درخشي ]
آن خزانی که ازآن خسته شدی یادم هست آن بهاری که تو وابسته شدی یادم هست سالها فاصله افتاد میان من و تو باز با حوصله پیوسته شدی یادم هست یاد دیوانه ترینی که خزان می بیند پیش من باز تو کت بسته شدی یادم هست گرچه بر شیشه ی قلب تو همه سنگ زدند باز بردوست تو پیوسته شدی یادم هست هر رفیق آمد وخنجر به تو زد.بعدا رفت اینکه در بی کسیت مرد شدی یادم هست محمدحسین درخشی موضوعات مرتبط: شعر و ادبيات، ، [ سه شنبه 16 مهر 1392
] [ 15:0 ] [ محمد درخشي ] من که هستم...تو کجایی؟ جــــــواب امـــــام زمـــــان: موضوعات مرتبط: مذهبی، دل نوشته ، شعر و ادبيات، ، برچسب ها: تــــو کجــــایی!؟ و ای کــــاش بیـــــایی!, , [ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392
] [ 11:24 ] [ طاها رضایی ] شبی از شهد لبهایت چشیدم بدین شیرین لبی کس را ندیدم
سر انگشتم میان تار زلفت گهی این سو گهی آنسو کشیدم
که من عمری به دنبالت دویدم
تو بالیدی و چون گل خنده کردی
و من سروی که در پایت خمیدم
غم عالم همه کردی به بارم
تو سنگی می زدی من می پریدم
ولی مرغ دلم بیتاب می شد
دوباره سوی تو پر می کشیدم
دلم کم کم به پایت پیر گردید
و میبینی که پیر و سر سفیدم
و تو گفتیکه دیگر شکوه کم کن
همین است عاشقی ای نا امیدم
و من گفتم که دیگر بردم از یاد
کنون کز شهد لبهایت چشیدم
خوب بید؟ موضوعات مرتبط: شعر و ادبيات، ، برچسب ها: شعر, , [ جمعه 13 بهمن 1391
] [ 12:25 ] [ طاها رضایی ]
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهــی غبـار جــاده ی لیلا، کنی مـرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطـره شدم کـه راهـی دریا کنـی مرا پیـش طبیب آمـدهام، درد مـیکشم شاید قـــرار نیست مـداوا کنـی مـرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصـلاً بنـا نـبـود ز سـر وا کنـی مــرا حـالا که فـکــــر آخـرتـم را نمی کنم حق می دهم که بنده دنیا کنی مرا من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام وقـتـش نیـامده که شکوفـا کنی مرا آقا برای تو نه ! برای خودم بد است هــر هفته در گنـاه، تماشا کنی مرا من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی وقـتـش شـده بیـائی و پیدا کنی مرا این بـار با نگــــاه کریمـانه ات ببیـن شـاید غلام خانه زهــــرا کنـی مــرا
*علی اکبر لطیفیان* موضوعات مرتبط: مذهبی، شعر و ادبيات، ، [ سه شنبه 28 شهريور 1391
] [ 11:15 ] [ طاها رضایی ] |
|
[ طراحي : منجي آل طه ] |